عشق را معنا می کنم زیر باران
بدون چتر
خیس می شوم تا اعماق وجودم
می لرزم
تا عشق تر شود از افکارم
من چتر ندارم
قامتم خیس است، از شور، از عشق
هدیه می دهم تمام احساس تَر شده از وجودم
به دانه ای که خود می کارم در باغچه ی خیالم
آن روز را چه کسی مژده به تو خواهد داد؟
که در این شوره زار
باغچه ایست از خیال
که روییده در او
غنچه ای از احساس
شعر زیبای زیر با نام «آمدی جانم به قربانت...» که توسط زنده یاد استاد غلامحسین بنان خواننده مشهور نیز به آواز درآمد از جمله شاهکارهای زیبای استاد شهریار می باشد که در بستر بیماری هنگام دیدن معشوقه اول خود که به همراه همسرش برای عیادت استاد به بیمارستان رفته بود سروده شده است:
آمدی جانم به قربانت...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
"زنده یاد استاد شهریار"
شايدآن روزکه سهراب نوشت
تا شقايق هست زندگي بايدکرد
خبري ازدل پر دردگل ياس نداشت
بايد اين گونه نوشت
هرگلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچک و ياس
زندگي اجبار است
ونه محتاج نگاهي
که بلغزد برمن
من خودم هستم
وتنهايي ويک حس غريب
که به صدناز وهوس مي ارزد