بیا تو نترس
همه چي
باران
تاريخ : پنجشنبه چهارم اسفند 1390

 

عشق را معنا می کنم زیر باران

 بدون چتر

 خیس می شوم تا اعماق وجودم

 می لرزم

 تا عشق تر شود از افکارم

 من چتر ندارم

 قامتم خیس است، از شور، از عشق

 هدیه می دهم تمام احساس تَر شده از وجودم

 به دانه ای که خود می کارم در باغچه ی خیالم

 آن روز را چه کسی مژده به تو خواهد داد؟

 که در این شوره زار

 باغچه ایست از خیال

  که روییده در او

 غنچه ای از احساس

 

 




 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:شعر, داستان کوتاه, داستان های کوتاه, داستان زیبا, داستان جالب, داستان, علمی, مطالب جالب, توسط محمد رحماني |

شعر زیبای زیر با نام «آمدی جانم به قربانت...» که توسط زنده یاد استاد غلامحسین بنان خواننده مشهور نیز به آواز درآمد از جمله شاهکارهای زیبای استاد شهریار می باشد که در بستر بیماری هنگام دیدن معشوقه اول خود که به همراه همسرش برای عیادت استاد به بیمارستان رفته بود سروده شده است:


آمدی جانم به قربانت...


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟

ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟


"زنده یاد استاد شهریار"




 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب: شعر, داستان کوتاه, داستان زیبا, داستان جالب, اشعار شهریار, توسط محمد رحماني |
زندگی
 
تاريخ : سه شنبه شانزدهم اسفند 1390

 

شايدآن روزکه سهراب نوشت 

تا شقايق هست زندگي بايدکرد

خبري ازدل پر دردگل ياس نداشت

بايد اين گونه نوشت

هرگلي هم باشي

چه شقايق چه گل پيچک و ياس

زندگي اجبار است

من نه عاشق هستم


ونه محتاج نگاهي

که بلغزد برمن

من خودم هستم

وتنهايي ويک حس غريب

که به صدناز وهوس مي ارزد




 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:شعر, شعر عاشقانه, داستان کوتاه, مطالب جالب, توسط محمد رحماني |